۱۳۹۸ خرداد ۲۵, شنبه

مجاهد شهید اصغر یاوری فروشانی


مشخصات مجاهد شهید اصغر یاوری فروشانی
محل تولد: همايونشهر
شغل: -
سن: 29
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: 1367

اصغر یاوری‌فروشانی از جوانان غیوری بود که به صدای مجاهد گوش می‌کرد و اخبار آن را برای همشهریان خودش نقل می‌کرد. در سال۶۵ هنگامی که ندای «هل من ناصر ینصرنی» برادر مجاهد مسعود رجوی را از حرم سرور آزادگان حسین‌بن‌علی‌(ع) شنید، تصمیم گرفت خود را به سازمان برساند. 
در همین اندیشه بود که به سربازی رفت و در سال۶۵ با استفاده از یک فرصت فرار کرد و به یکی از کشورهای همسایه رفت. در آن‌جا به تشکیلات سازمان وصل شد و شروع به فعالیت کرد. 
پس از عملیات چلچراغ، تقاضای اعزام به منطقه کرد و در تیرماه۶۷ به منطقه اعزام شد. ورود او به قرارگاههای ارتش آزادیبخش همزمان بود با دوران آماده‌سازی عملیات فروغ جاویدان. همراه با دیگر خواهران و برادرانش در آن روزها برای تهیهٌ مقدمات این عملیات بزرگ خستگی نمی‌شناخت و شبانه‌روز تلاش می‌کرد. 
همراه کاروان فروغ روانهٌ میدان شد. در چند نبرد شرکت داشت و با جسارت انقلابی به نیروهای خمینی تهاجم می‌کرد. سرانجام طی یکی از نبردها به‌شهادت رسید و به کاروان جاودانه‌فروغهای آزادی پیوست. 
پیکر پاک شهید اصغر یاوری‌فروشانی در خاکپای سرور شهیدان حسین‌بن‌علی‌(ع) در کربلا به خاک سپرده شد. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید اصغر زمان‌وزیری



اصغر زمان‌وزیری عضو هیأت اجرایی سازمان مجاهدین خلق ایران، فرمانده یک تیپ رزمی ارتش آزادیبخش ملی است. اصغرمتولد سال۱۳۳۵ در اصفهان و دانشجوی پلی‌تکنیک تهران بود که در سال۵۴ توسط ساواک دستگیر شد. 
در زندان خیلی زود جای خود را در جمع مجاهدین یافت.آموزشهای مسعود را که در آن زمان مقابله با اپورتونیستهای چپ‌نما را رهبری‌می‌کرد، با جان و دل فراگرفت. 
پس‌از انقلاب ابتدا به کمک همرزمانش جنبش مجاهدین در اصفهان را تشکیل داد. سپس به خوزستان رفت و تشکیلات آن‌جا را پایه‌ریزی کرد. بعد در شمار مسئولان اصلی استان اصفهان عهده‌دار مسئولیت شد. 
در فاز نظامی نیز از فرماندهان اصلی مجاهدین در فارس بود.در انتقال نیروهای فارس و خوزستان به منطقهٌ مرزی نقشی چشمگیر داشت. در سال۶۴ یکی از فرماندهان سیاسی‌ـ‌ نظامی مجاهدین در مناطق ۲۳ گانهٌ کشور بود. انقلاب درونی مجاهدین نقطه‌عطفی در ارتقای انقلابی اصغر بود که در مسئولیت‌پذیری او به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین فرماندهان ارتش آزادیبخش به‌ثمر نشست. چندین عملیات قهرمانانه را فرماندهی کرد. 
در دو عملیات بزرگ آفتاب و چلچراغ نیروهای تحت فرماندهی او خط‌‌شکن بودند. مجاهد قهرمان اصغر زمان‌وزیری و نیروهای تحت فرماندهی‌اش در فروغ جاویدان به قلب دشمن یورش بردند و در تنگهٌ چهارزبر بسیاری از آنان را به خاک هلاکت افکندند. در گیر و دار این نبردهای خونین بود که اصغر در اوج قهرمانی و سرافرازی به‌شهادت رسید. 
پیکر پاک او توسط همرزمانش به کربلا منتقل گردید و در خاک‌پای سیدالشهدا حسین بن علی(ع) به خاک سپرده شد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۸ خرداد ۲۴, جمعه

مجاهد شهید سیروس مقدس


مشخصات مجاهد شهید سیروس مقدس
محل تولد: چهارمحال بختیاری
تحصیلات: ديپلم
سن: 19
محل شهادت: اهواز
تاریخ شهادت: 1360

مجاهد قهرمان سيروس مقدس 19 ساله در 12 تير 60 پس از تحمل شكنجه‌های فراوان در اهواز تيرباران شد.

خوشا از بند تن رستن پي آزادي انسان
نميترسم من از بخشش كه اينكه تن ز اينكه جان

پیکر پاک مجاهد شهید سیروس مقدس


با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۸ خرداد ۲۳, پنجشنبه

مجاهد شهید مریم قزوینیان


مشخصات مجاهد شهید مریم قزوینیان
محل تولد: سنگسر - سمنان
شغل: بافنده فرش
سن: 26
تحصیلات: ابتدایی
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: 1367 

مریم قزوینیان در سال۵۹ با مجاهدین آشنا شد.او که از سنین کودکی قالی بافی می‌کرد، با گوشت و پوست خود دردو رنج جامعهٌ خمینی زده را حس کرده بود. مریم تا سال۶۴ با گوش دادن به صدای مجاهد اخبار مقاومت را دنبال می‌کرد.
در سال۶۴ در پرتو انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین شور جدیدی در او ایجاد شد. پس از آن با جسارت انقلابی اقدام به ارتباط با سازمان کرد و همهٌ مشکلات و موانع را از پیش پا برداشت و در دیماه۶۴ عازم منطقهٌ مرزی شد. در این‌باره در یکی از یادداشتهایش نوشت: «…‌آری این خواهر مریم بود که مرا از قید و بند رها کرد و به ما درس فداکاری و ایثار آموخت. اگر انقلاب او نبود از سعادت محروم بودیم». 
زندگی در جمع مجاهدین و در بستر یک مبارزهٌ انقلابی، استعدادات و توانمندیهای او را شکوفاتر کرد. به‌خصوص از زمانی که با تشکیل تیپهای رزمی قدم به صحنهٌ جنگ رودررو با خمینی دجال گذاشت، تغییراتش چشمگیر بود. در فروغ جاویدان قهرمانانه جنگید و ۳روز متوالی در صحنه‌های مختلف نبرد با مزدوران خمینی دلاوریها و فداکاریهای زیادی از خود نشان داد. سرانجام در یکی از نبردها به‌شهادت رسید و به کاروان شهیدان فروغ جاویدان پیوست. 
«…‌با اراده و عزم آهنین قدم به مسیری گذاشتم که از سالها پیش آرزویش را در دل خود می‌پروراندم ولی دسترسی به سازمان نداشتم تا دوشادوش برادران و خواهران مجاهدم به مبارزه با رژیم ضدبشری خمینی بپردازم… من قسم یاد می‌کنم که تا آخرین قطرهٌ خونم در راه رهایی خلقم و به آرمانهای مقدس سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران وفادار بمانم و با تمام وجودم به سازمان عشق می‌ورزم». وصیت‌نامه

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۸ خرداد ۱۹, یکشنبه

مجاهد شهید عطیه محرر خوانساری


مشخصات مجاهد شهید عطیه محررخوانساری
محل تولد: اصفهان
شغل: ديپلم
سن: 18
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360


ازکتاب” بهای انسان بودن” - اعظم حاج حیدری
در شهریور۶۰ من در بند۲۴۰ قدیم اوین بودم،. یک‌ روز در باز شد و دختری ۱۶ساله با قدی بلند، چهره‌یی زیبا و دلنشین و در عین‌حال با صلابت و مصمم وارد بند شد. به‌رغم سن کم، چهره‌، رفتار و وقارش طوری بود که هر کس بی‌اختیار مجذوب شخصیت او می‌شد. دقایقی به‌او نگاه کردم، بعد بلند شدم به‌طرف او رفتم و خودم را معرفی کردم و اسمش را پرسیدم. به‌آرامی و با لبخند گرمی که بر لب داشت، گفت: عطیه محررخوانساری.
پرسیدم، طاهره خواهر توست؟ گفت، بله!
یادم آمد یکی دوبار او را با طاهره دیده بودم، اما آن‌موقع خیلی کوچک به‌نظر می‌رسید و یکی دوسال آخر خیلی تغییر کرده بود.
پرسیدم: خب به‌خاطر چی دستگیر شدی؟ گفت: به‌خاطر دوست داشتن آزادی! خندیدم و گفتم: این وجه مشترک ما دوتاست. اشاره‌یی به‌سایر بچه‌های بند کرد و گفت: وجه مشترک همه‌‌‌‌ ماست! از نکته‌سنجی و تیزی‌ او خوشم آمد. پرسیدم: چطور شد دستگیر شدی؟ آهی کشید و گفت: به‌وسیله‌‌‌‌ پدرم! وقتی وارد خانه‌‌‌‌ خودمان شدم او مرا به‌پاسدارها تحویل داد. گفتم: این هم یک وجه مشترک دیگر من و توست و چقدر تلخ است. چون من هم مثل تو توسط برادرم دستگیر شدم. از آن‌جا با عطیه دوست شدم. هم به‌خاطر این وجه‌مشترکها و هم به‌خاطر ویژگیهای فوق‌العاده و شخصیت نیرومند عطیه، به‌او خیلی احساس نزدیکی می‌کردعضم. عطیه واقعاًً دختری فوق‌العاده بود. مهربانی و عاطفه‌اش و فداکاری و مایه‌گذاریش نسبت به‌دیگران، او را به‌رغم سن   و  سالش، به‌تکیه‌گاه بسیاری از زندانیان تبدیل کرده بود.
بندی که بودیم فقط سه اتاق داشت. یک اتاق آن که بیرون در بود در اختیار سلطنت‌طلبها بود که پاسدارها نمی‌گذاشتند با ما تماس داشته باشند و بقیه‌‌‌‌ زندانیان سیاسی در دو اتاق با جمعیتی حدود ۱۵۰نفر در‌هم فشرده بودیم. به‌همین دلیل انجام خیلی از کارهای روزمره، از دست و صورت شستن تا دستشویی رفتن تا خوابیدن و خلاصه همه چیز معضلی بود. در چنین شرایطی حل درست این تضادها، طوری که آدم بتواند از خواستها و منافع شخصی خود به‌نفع دیگری بگذرد، ظرفیت بالایی می‌خواهد. در این‌گونه مواقع است که آدمها محک می‌خورند و درست به‌همین علت است که می‌گویم شخصیت باوقار و صبور و استوار این دختر ۱۷ساله و در عین‌حال صلابت و خشم و کینه‌اش نسبت به‌پاسداران و خائنان و جاسوسان و عزم جزمش در مبارزه، چشم را خیره می‌کرد. عطیه مثل یک مادر مهربان به هم بندیهایش رسیدگی می‌کرد و به‌نیازهای مادی یا روحی آنها پاسخ می‌داد. به‌کسانی‌که به‌دلیل پیری یا مشکلات جسمی از انجام کارهای خود و حل تضادهای آن شرایط ناتوان بودند کمک می‌کرد و از رفع نیازهای خود صرفنظر می‌نمود. آنهایی را که احساس تنهایی می‌کردند، چه مهربانانه و مادرانه درآغوش می‌کشید و محبت می‌کرد و به‌همین دلایل بزرگتر از سنش می‌نمود.
یک باره با انتقال زندانیهای دادگستری به‌اوین که من هم یکی از آنها بودم، به‌علت وضعیت بهداشتی وحشتناک زندان دادگستری، شپش به‌اوین منتقل شد و خیلی از بچه‌ها به‌شپش و قارچ و بیماریهای پوستی دچار شدند. عطیه در منتهای حوصله و بردباری به این بچه‌ها کمک می‌کرد و می‌گفت از این‌که می‌توانم برای دوستانم کاری بکنم، لذت می‌برم. مثلا بعضاً یک صبح تا ظهر می نشست، سر آنها را بوسه می زد و از لای یک به یک تار موی بچه ها شپشها را که محصول وضعیت زندانهای رژیم بود جدا می کرد و و می گفت اینها شیرین‌ترین لحظه های زندگیم است. با جان   و  دل بچه ها را دو ست می داشت و به‌آنها عشق می ورزید.
عطیه به‌بازجویی می‌رفت و می‌آمد و در کمال آرامش، مثل یک مجاهد جاافتاده و سرد   و گرم چشیده، بدون این‌که از آن‌  چه پیش‌آمده شکایتی داشته باشد، سرحالتر و شادابتر به‌بند می‌آمد. آرامش عجیبی داشت که با نگاه کردن به‌چهره اش قوت قلب می گرفتم. از وقار و صلابتش احساس شعف و سربلندی و افتخار می کردم. دلم می‌خواست عطیه نمونه‌‌‌‌ تمام عیار خواهر شهیدش طاهره محررخوانساری باشدکه در هفته های اول بعد از ۳۰خرداد۶۰ در خیابان مورد شک پاسداران قرار گرفت و با تیراندازی به‌سویش او را زخمی  نمودند و بعد از انتقال به‌اوین در زیر شکنجه های دژخیمان به‌شهادت رسید. عطیه مظهر نظم و دیسیپلین و سرشار از عشق نسبت به‌دیگران و کانون عطوفت و مهربانی و صلابت بود.
بعضی واقعیتها هست که آدم نمی‌خواهد آنها را قبول یا باور کند. اعدام عطیه هم از همانها بود. من و همه‌‌‌‌ بچه‌هایی که در آن بند بودیم، به‌بهانه‌ها و دلایل مختلف متوسل می‌شدیم که این واقعیت را باور نکنیم. مگر می‌شود؟ آخر او خیلی جوان است، کاری نکرده! چیزی در پرونده‌اش ندارد، چند روز بیشتر از دستگیریش نمی‌گذرد و...
اما ساعت۱۲شب روز۲۴شهریور اسم عطیه را برای بازجویی خواندند. قلبم از جا کنده شد! نکند او را برای اعدام می‌برند؟ در یک لحظه بند در سکوت فرو رفت، اما گویی همه می‌خواستند به‌خودشان بقبولانند که حتماً بازجویی است.
از لحظه‌یی که عطیه از بند خارج شد، قلبم مثل مرغ سرکنده در سینه‌ام پرپر می‌زد. چشم به‌درِ بند دوخته بودم و هر وقت باز می‌شد، از جا می‌پریدم. ثانیه‌شماری می‌کردم و دعا می‌کردم که الآن در باز شود و عطیه در چارچوب آن ظاهر شود. اما خبری نبود، سرانجام ساعت چهار بامداد صدای مهیب رگبار مسلسل، که گویی بر روی قلب من خالی شده است، همه‌‌‌‌ فضای اوین را پرکرد. همه‌‌‌‌ بند در ماتم فرو رفت. نمی‌دانستیم دوباره چند نفر دیگر به‌جوخه‌های اعدام سپرده شده‌اند. سکوت همه‌جا را پرکرده بود. قلبم دیگر در سینه‌ام جا نمی‌گرفت و انگار به‌حلقومم رسیده بود. همه منتظر شنیدن صدای تیرهای خلاص بودند. وقتی شروع شد، با بغضی در گلو، در دلمان شروع به‌شمردن کردیم. ۱، ۲، ۳ و تک‌تیرها هم‌چنان ادامه یافت و آن شب تا ۶۰ ادامه پیدا کرد. دوباره همه‌چیز در سکوت فرو رفت. آیا یکی از آنها به‌سر عطیه نازنین شلیک شده بود؟ در دلم می‌نالیدم: آن سروتازه‌سال چگونه در خون خود افتاد؟ خدایا آخر جرمش چه بود؟! فقط به‌خاطر این که عاشق آزادی بود؟! البته همین برای آن خون‌آشامان کافی بود. به  یاد حرف عطیه افتادم. آری، فصل مشترک همه‌‌‌‌ آن ۶۰نفر و همه‌‌‌‌ کسانی‌که در شبهای دیگر ۱۰۰تا ۱۰۰تا و ۲۰۰تا ۲۰۰تا اعدام می‌شدند، این بود که عاشق آزادی بودند آن‌قدر که حاضر بودند بهای ‌آن‌را‌ با جان خود بپردازند.
نمی‌دانم از کجای بند بود که آن بهت و سکوت مرگبار ناگهان با سرود مجاهد درهم شکسته شد و یک باره همه به‌آن پیوستند:
مجاهد! مجاهد!
مجاهد به‌فرمان یزدان خود
مجاهد، مجاهد، مجاهد وفا کن به‌پیمان خود
تویی نقطه‌‌‌‌ آرزوهای خلق، تویی شعله‌‌‌‌ راه فردای خلق
پس از سرود، یکدیگر را درآغوش گرفتیم و بوسیدیم و اشکها را در درونمان فرو خوردیم... ولی پس از آن من هم‌چنان تا صبح بیدار بودم. در جایم دراز کشیده بودم، اما خوابم نمی‌برد. هنوز امید به‌برگشتن عطیه در دلم کورسو می‌زد. ناگهان دستی را روی شانه‌‌‌‌ خودم احساس کردم، «شوری*» بود که کنارم می‌خوابید. پرسید اعظم بیداری؟ گفتم منتظر عطیه هستم هنوز نیامده! با شوری تا ساعت۶ بیدار بودیم و چشم به‌راه، اما از عطیه خبری نبود، ناگهان صدای باز شدن در آمد، فکر کردم عطیه است. با خوشحالی از جا پریدم و به‌جلوی در دویدم اما عطیه نبود. خواهرزاده‌‌‌‌ عطیه بود که آنها را با هم برده بودند. دیگر مطمئن شدم که عطیه هم یکی از همان ۶۰نفر بوده است. با این همه‌پرسیدم عطیه کجاست؟ سکوت کرد و درحالی‌که به‌نقطه‌یی خیره شده بود، گفت: عطیه سرود مجاهد خواند و رفت‌!
چه اتفاقی! همرزمانش هم در بند سرود مجاهد خوانده بودند.
--------------------------------------------------------
*) مجاهد شهید دکتر معصومه کریمیان , که بسیاری از زندانیان او را به نام شورانگیز یا به اختصار ”شوری” می شناسند . این زن بزرگوار و پزشک انقلابی به گواهی دهها گزارش شاهدان عینی از اسطوره های مقاومت و پایداری در زندانهای خمینی است. وی متولد شهر کربلای عراق بود و گویا تحصیلاتش را در رشته ارتوپدی در المان گذرانده بود. کارمند هلال احمر ایران بوده و از سال ۶۰ تاهنگام قتل عام زندانیان مجاهد در سال ۶۷ زندانی بوده است. سرانجام در سن ۳۰سالگی درمیان ۳۰هزار زندانی مجاهد قتل عام شده به شهادت رسید.



با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید منصوره عمومی


مشخصات مجاهد شهید منصوره عمومی
محل تولد:‌ اصفهان
تحصیلات: فوق لیسانس
سن: 24
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1359

در پیشگاه خلق و تاریخ جای هیچ کس گم و فراموش و عوض نخواهد شد...

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۸ خرداد ۱۲, یکشنبه

مجاهد شهید سیاوش اسماعیلی


مشخصات مجاهد شهید سیاوش اسماعیلی
محل تولد: اصفهان
شغل: افسر نظام وظيفه
سن: 23
تحصیلات: -
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: 1367

سیاوش اسماعیلی از سربازان پیوسته به ارتش آزادیبخش ملی بود. از سال 58 مجاهدین را می شناخت.
در جریان عملیات آفتاب، به محض مشاهده رزمندگان آزادی، جز اولین گروه سربازانی بود که خود را تسلیم ارتش آزادیبخش کرد.
اوایل خرداد 67، با ارسال نامه ای تاکید کرد من از روز اول تصمیمم را گرفتم و می خواهم به ارتش آزادیبخش بپیوندم.
با شناختی که از مجاهدین اشت و به ویژه این که یکی از دوستان نزدیکش به جرم هواداری از مجاهدین توسط دژخیمان خمینی اعدام شده بود، تردیدی به خود راه نداد و در تاریخ 22تیر 67 طی درخواستی نوشت:
«... اینجانب سیاوش اسماعیلی، که در تاریخ 8فروردین 67 در منطقه فکه به دست ارتش آزادیبخش ملی ایران به اسارت در امدم، از روی شناخت قبلی که از اهداف سازمان مجاهدین خلق داشتم و آگاهی که از تشکیل ارتش آزادیبخش بعد از اسارتم کسب نمودم، سریعا شناخت و آگاهیم را در طول این مدت تکمیل نمودم و تقاضای پیوستن به صفوف ارتش صلح و رهایی را دارم. معیار این انتخاب من صرفا عقیده پاکی است که از آرمانهای این ارتش به دست آوردم و این چیزی نیست به جز رهایی و نجات خلق ایران و طن در زنجیر و هیچ عامل دیگری در آن اثر نداشته و این انتخاب به میل و رضایت باطنی خودم است.»
با پوشیدن لباس شرف و ازادی و به دوش گرفتن سلاح ارتش آزادیبخش، سیاوش خود را برای پیکار با رژیم ضدبشاری آماده کرد در عملیات کبیر فروغ جاویدان، او در گروهان ادوات بود و آتش سهمگینش دم به دم از مزدوران خمینی تلفات می گرفت در گیر و دار سلسله نبردهای چندروزه سرانجام سیاوش مورد اصابت قرار گرفت و در اوج شرف و افتخار به شهادت رسید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید