۱۳۹۹ اردیبهشت ۶, شنبه

مجاهد شهید نجف بنی‌مهدی


مشخصات مجاهد شهید نجف بنی‌مهدی

محل تولد: شهرکرد
سن: ۳۰
تحصیلات: مهندس راه و ساختمان
محل شهادت: اصفهان
تاریخ شهادت: مرداد۱۳۶۰

مجاهد شهيد نجف بني مهدی، كانديدای سازمان مجاهدين خلق در شهركرد، در سالهای بعداز انقلاب ضدسلطنتی، با عشق به آينده‌ای تابناك، قدم در راه مبارزه براي احقاق حقوق خلقش گذاشت. فرزندِ دلاور مردم شهركرد كه از كودكی طعم فقر و درد را چشيده بود به مجاهدی قاطع و پيگير در انجام مسئوليتهايش، با عشقی وافر به مردم و آرمان والای مجاهدين تبديل شده بود. او در شهرکرد چهره‌ای محبوب و شناخته شده بود به همین دلیل مورد خشم و کینه حیوانی شکنجه گران قرار گرفت اما او با تحمل شکنجه‌های بسيار به یکی از اسطوره‌های مقاومت در زير شكنجه تبدیل می‌شود مجاهد قهرمان نجف بعد از یک ماه شکنجه بی وقفه درساعت هفت شب در نیمه‌های مرداد سال۶۰ و در زيرشكنجه به شهادت رسيد.
خبر شهادت او در روز ۱۷مرداد سال۶۰ از راديو رژيم پخش شد برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت رادیو اعلام میکند نجف بنی‌مهدی در زندان خودکشی كرده است. دروغی كه هيچ خریداری نداشت و همه می‌دانستند او زير شكنجه به شهادت رسيده است.
نجف بعداز اينكه بعنوان کاندیدای سازمان مجاهدين انتخاب شده بود گفته بود:
ما مسئولیتی سنگين بر دوش داريم حالا كه از چنين اعتمادی از سوی خلق برخورداريم چیزی جز مسئوليت بيشتر به ما اضافه نمی‌كند و اميدوارم بتوانيم دين خود را نسبت به مردم ادا كنيم
هنگاميكه به سرگذشت ستم و بیدادی كه بر خلق‌مان رفته است می‌اندیشم وجودم را درد عمیق فرا می‌گیرد ولی با اميد و عشق به سازمان مجاهدين به آينده‌ای تابناك اميدوارم.
***
خاطره یکی از زندانیان درباره نجف بنی‌مهدی:
«يكبار كه برای بازجويی ميرفتم صداي يك نفر رو شنيدم.كه فرياد ميزد آي دكتر! از زير چشمبند نگاه كردم. ديدم برادري رو به فاصله نيم متر از زمين به پله های آهنی كه پاسدارها برای نگهبانی از اون بالا ميرفتند، آويزون كرده بودند. از پاهايش خون ميچكيد. دستهايش كه با زنجير بسته شده بود زخمي و خونچكان بود و سر و صورتش پر از خون بود. پاسداری او رو وحشيانه ميزد و ميگفت: «جريان شهركرد رو بگو!» اما او جواب ميداد: «اطلاعي ندارم!» شكنجه گر با غيظ ميگفت: «اگر اطلاعی نداری چطور كانديد شهركرد شدی؟!» و باز او با شهامت جواب ميداد: «ميتونيد من رو بكشيد، ولي نميتونيد حرفی از من بشنويد.» او رو يك ساعت تمام زدند تا اينكه از هوش رفت…شب او رو به سلول ما آوردند. هيچ جای سالم  در بدن نداشت. او رو روی زانوهايش، نيمه نشسته به ديوار سلول تكيه داديم. لباسهاش رو عوض كردم و به زحمت به او كمی آب دادم. از اونجا با او آشنا شدم. اسمش نجف بنی مهدی بود.»

قسمتی از یک خاطره دیگر در زندان اصفهان درباره این مجاهد:
شبها اجازه داشتیم که دراز بکشیم و روی همان پتوی سربازی بخوابیم. معمولآ از کفشهایمان بعنوان بالش استفاده میکردیم... اصولآ مدت کوتاهی بعد از دستگیری و آشنایی نسبی با محیط و شرایط جدید، فرد زندانی انطباق و اشراف بیشتری نسبت به محیط پیرامون پیدا میکند و الزامآ اولین و ضروری‌ترین کار هر زندانی ایجاد ارتباط و برقراری رابطه با محیط و دیگر افراد زندانی میباشد. در آن شرایط یکی از مواقع مناسب تماس و گفتگو شبها بود که تحرک پاسدارها کمتر میشد.
همان شب اول یا دوم یکی از افرادی که نزدیک من خوابیده بود به آرامی شروع به صحبت کرد. قبل از من دستگیر شده بود و بیشتر مشتاق شنیدن اخبار بیرون بود. از جزئیات انفجار دفتر حزب چماق بدستان و اینکه چه کسانی از سران رژیم به هلاکت رسیده اند میپرسید. من هم او را در جریان اوضاع و احوال بیرون تا پیش از دستگیری خودم گذاشتم. از بچه های شهرکرد بود و گویا به همراه همسرش در اصفهان دستگیر شده بود. بعد از کمی صحبت و اعتماد اولیه به آرامی گفت: "من نجف بنی‌مهدی هستم" و سپس با سکوت منتظر عکس العمل من شد. نام او برایم آشنا بود چون او در سال ۱۳۵۸ کاندیدای مجاهدین خلق در اولین دوره انتخابات مجلس شورای ملی در شهرکرد بود. بلافاصله گفتم: اسم تو را در نشریه دیدم و بیاد دارم... میدانست که رویش حساس هستند و بزودی او را به زیر بازجویی و شکنجه خواهند برد. با توجه به تاریکی نسبی محیط و داشتن چشم بند و حضور مداوم پاسداران شیفت شب، امکان دیدن چهره همدیگر و صحبت بیشتر نبود و طبیعتآ در انتظار و اضطراب فرا رسیدن روز بعد به خواب رفتیم.  
فردا صبح زود در حین حرکت کاروانهای دستشوی و جابجایی های مستمر افراد بازداشتی توسط پاسداران هر شیفت، از هم دور افتادیم و من دیگر خبری از او نداشتم تا این که حدودآ یک ماه بعد بطور غیرمنتظره ای در اخبار ساعت ۲ بعد از ظهر رادیو ایران خبر شهادت او را تحت عنوان خودکشی یکی از عناصر منافقین در زندان اصفهان شنیدم. لازم به یاداوری است که در آن ایام مسئولین قضایی رژیم عمومآ کشتارهای جنایتکارانه خود را، لااقل در حد انتشار نام بچه های اعدام شده، رسمآ به عهده میگرفتند. بخصوص در شهری مثل اصفهان که هنوز ماشین کشت و کشتار رژیم، هم طراز سیستم خون و جنون دادستانی و سپاه تهران، تنظیم و آب بندی نشده بود و اعدامهای سیستماتیک را رسمآ آغاز نکرده بودند. ضمن اینکه نجف بنی مهدی یک فعال سیاسی شناخته شده در شهرکرد بود و هنوز در دادگاه انقلاب حتی محاکمه هم نشده بود. بنابراین وقتی نجف دلاور در مرداد ماه سال ۱۳۶۰ در زیر شکنجه وحشیانه بازجویش در بازداشتگاه سپاه اصفهان به قتل میرسد، مسئولین سپاه با سرهم بندی یک خبر مضحک و جعلی در رادیو سراسری کشور اعلام میکنند که نجف در حمام بازداشتگاه سپاه بعلت باز گذاشتن شیر آب گرم و ایجاد بخار زیاد داخل دوش دست به خودکشی زده و خفه شده است! انتشار این خبر غیرواقعی لااقل برای بچه های زندانی که آن روزها از همان حمام و دوش استفاده میکردند بسیار ابلهانه و غیرممکن به نظر میرسید ولی گویا این سناریو بچه گانه به این خاطر ساخته شده بود که وقتی پیکر نیمه جان و بدن خون چکان نجف را بعد از شکنجه های بسیار، موقتآ در همان دوش حمام رها میکنند او همان جا جان میسپارد و جاودانه میشود. دو ماه بعد همسر باردارش مجاهد خلق "گیتی نیکبخت" و خواهر مجاهدش "فاطمه بنی مهدی" نیز در کشتارهای مهرماه همان سال در اصفهان تیرباران میشوند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر